محل تبلیغات شما
یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد، داد می زد: کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید، بغضش شکست، اول #ماه است و #نان در سفره نیست، ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!! سوختم، دیدم که بابا پیر بود، بدتر از او، خواهرم دلگیر بود، بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقا مادرم هم، روزه بود، صورتش دیدم که لک برداشته، دست خوش رنگش، ترک برداشته، باز هم

غزل بسیار زیبای 1335مولانا

دلنوشته ی من و روز های دلخوشی

دلنوشته ی من و دیشب چه شبی بود

بود، ,خرم، ,برداشته، ,نان ,بوی ,دلگیر ,می خرم، ,دیدم که ,دلگیر بود، ,خواهرم دلگیر ,از او،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جهان